ده حقیقت شگفت انگیز درباره کره ماه
ارسال شده توسط علیرضا شایسته در 88/4/12:: 10:35 صبحکاش
کاش رویاهایمان روزی حقیقت می شدند
تنگنای سینه ها دشت محبت می شدند
سادگی مهر و وفا قانون انسان بودن است
کاش قانون هایمان یکدم رعایت می شدند
اشکهای همدلی از روی مکر است و فریب
کاش روزی چشمهامان با صداقت می شدند
گاهی از غم می شود ویران دلم
ای کاش بین دلها غصه ها مردانه قسمت می شدند
نیاز من
وقتی میشی نیاز من
اگه نباشی پیش من
اشکای چشمامو ببین
که میریزه به پای تو
بازم که بی قرارمو
دلواپس نگاه تو
تموم هستی منی
بمون همیشه پیش من
اگر شدم عاشق تو
نزار که بی تاب بمونم
لالایی شبام تویی
نزار که من خواب بمونم
دارم برات شعر می خونم
شاید به یادم بمونی
فقط یه چیز ازت می خوام
همیشه عاشق بمونی
دوست دارم خیلی کمه
اما جز این چیزی نبود
واژه ها رو ولش کنیم
عشقمو از چشام بخون
در بیقراری وتنهایی
کاش رویاهایمان روزی حقیقت می شدند
تنگنای سینه ها دشت محبت می شدند
سادگی مهر و وفا قانون انسان بودن است
کاش قانون هایمان یکدم رعایت می شدند
اشکهای همدلی از روی مکر است و فریب
کاش روزی چشمهامان با صداقت می شدند
گاهی از غم می شود ویران دلم
ای کاش بین دلها غصه ها مردانه قسمت می شدند
نیاز من
وقتی میشی نیاز من
اگه نباشی پیش من
اشکای چشمامو ببین
که میریزه به پای تو
بازم که بی قرارمو
دلواپس نگاه تو
تموم هستی منی
بمون همیشه پیش من
اگر شدم عاشق تو
نزار که بی تاب بمونم
لالایی شبام تویی
نزار که من خواب بمونم
دارم برات شعر می خونم
شاید به یادم بمونی
فقط یه چیز ازت می خوام
همیشه عاشق بمونی
دوست دارم خیلی کمه
اما جز این چیزی نبود
واژه ها رو ولش کنیم
عشقمو از چشام بخون
در بیقراری وتنهایی
I am thinking of you
In my sleepless solitude tonight
در بی قراری و تنهایی امشبم به تو فکر می کنم
If it"s wrong to love you
Then my heart just won"t let me be right
اگر عاشق تو بودن اشتباه باشد، قلبم به من اجازه درست بودن نمی دهد
"Cause I"m drowned in you
چون درونت غرق شده ام
And I won"t pull through
Without you by my side
و اگر تو پیشم نباشی حتی دست و پا هم نخواهم زد
I"d give my all to have
Just one more night with you
حاظرم همه چیزم را بدهم تا فقط یک شب دیگر با تو باشم
I"d risk my life to feel
Your body next to mine
زندگیم را فنا خواهم کرد تا فقط بدنت را در کنار بدنم احساس کنم
"cause I can"t go on
Living in the memory of our song
چون نمی توانم ادامه دهم، زندگیم را تنها با خاطرات آوازمان
I"d give my all for your love tonight
و امشب همه چیزم را به پای عشقت خواهم ریخت
Baby can you feel me
عزیزم می توانی مرا احساس کنی
Imagining I"m looking in your eyes
تصور می کنم که در چشمانت می نگرم
I can see you clearly
تو را واضح می بینم
Vividly emblazoned in my mind
و آشکارا در ذهنم نقش می بندی
and that you"re so far
و تو از من خیلی دور هستی
Like a distant star
مانند ستاره ای در دور دست
I"m wishing on tonight
امشب آرزوی تو را می کنم
I"d give my all to have
Just one more night with you
حاظرم همه چیزم را بدهم تا فقط یک شب دیگر با تو باشم
جرم عشق
In my sleepless solitude tonight
در بی قراری و تنهایی امشبم به تو فکر می کنم
If it"s wrong to love you
Then my heart just won"t let me be right
اگر عاشق تو بودن اشتباه باشد، قلبم به من اجازه درست بودن نمی دهد
"Cause I"m drowned in you
چون درونت غرق شده ام
And I won"t pull through
Without you by my side
و اگر تو پیشم نباشی حتی دست و پا هم نخواهم زد
I"d give my all to have
Just one more night with you
حاظرم همه چیزم را بدهم تا فقط یک شب دیگر با تو باشم
I"d risk my life to feel
Your body next to mine
زندگیم را فنا خواهم کرد تا فقط بدنت را در کنار بدنم احساس کنم
"cause I can"t go on
Living in the memory of our song
چون نمی توانم ادامه دهم، زندگیم را تنها با خاطرات آوازمان
I"d give my all for your love tonight
و امشب همه چیزم را به پای عشقت خواهم ریخت
Baby can you feel me
عزیزم می توانی مرا احساس کنی
Imagining I"m looking in your eyes
تصور می کنم که در چشمانت می نگرم
I can see you clearly
تو را واضح می بینم
Vividly emblazoned in my mind
و آشکارا در ذهنم نقش می بندی
and that you"re so far
و تو از من خیلی دور هستی
Like a distant star
مانند ستاره ای در دور دست
I"m wishing on tonight
امشب آرزوی تو را می کنم
I"d give my all to have
Just one more night with you
حاظرم همه چیزم را بدهم تا فقط یک شب دیگر با تو باشم
جرم عشق
تکیه به شونه هام نکن
من از تو افتاده ترم
ماکه به هم نمی رسیم
بسه دیگه بزار برم
کی گفته که به جرم عشق
یه عمری پرپرت کنم
حیف تو نیست کنج قفس
چادر غم سرت کنم
من نه قلندر شبم
نه قهرمان قصه ها
نه بنده حلقه به گوش
نه ناجی فرشته ها
من عاشقم همینو بس
غصه نداره بی کسی
قشنگی قصه ماست
که ما به هم نمی رسیم
یادمان باشد
من از تو افتاده ترم
ماکه به هم نمی رسیم
بسه دیگه بزار برم
کی گفته که به جرم عشق
یه عمری پرپرت کنم
حیف تو نیست کنج قفس
چادر غم سرت کنم
من نه قلندر شبم
نه قهرمان قصه ها
نه بنده حلقه به گوش
نه ناجی فرشته ها
من عاشقم همینو بس
غصه نداره بی کسی
قشنگی قصه ماست
که ما به هم نمی رسیم
یادمان باشد
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم...
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس ماند
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم...
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم...
یادمان باشد که در این بحر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم...
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم...
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم...
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم...
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس ماند
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم...
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم...
یادمان باشد که در این بحر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم...
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم...
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم...
کاش میشد که
کاش میشد که در این قرن عجیب همه بودند به خوش بویی سیب
سیب یعنی که تو زیبا هستی تو رباینده دلها هستی
سیب یعنی اثر بوسه ای ناز روی لبهای ترک دار نیاز
سیب یک واژه تو خالی نیست پر عطر است گل قالی نیست
در بن بست هم راه آسمان باز است، پرواز را بیاموز
به او بگویید...
آری به او بگوئید...
بگوئید که من...
تا ابد در کنارش می مانم...
به او بگوئید که همیشه به یادش هستم...
به او بگوئید که فقط او را می پرستم...
به او بگوئید که بدون حضورش من هم نخواهم ماند...
به او بگوئید که تمام خاطراتم با یاد اوست...
به او بگوئید که روزی دستانم را به دستانش می رسانم...
می نویسم واسه تو نگو دیره نگو دیره
تا ابد در کنارش می مانم...
به او بگوئید که همیشه به یادش هستم...
به او بگوئید که فقط او را می پرستم...
به او بگوئید که بدون حضورش من هم نخواهم ماند...
به او بگوئید که تمام خاطراتم با یاد اوست...
به او بگوئید که روزی دستانم را به دستانش می رسانم...
می نویسم واسه تو نگو دیره نگو دیره
می نویسم واسه تو نگو دیره نگو دیره من از این فاصله ها بدجوری گریه ام میگیره
من می خونم واسه تو نگو رفتی نگو خستم بی تو تنها موندم اما دل به هیچ کسی نبستم
می نشینم پایه حرفهات تا ته قصه باهاتم بیا شهرزادی عاشق که منه خسته فداتم
بیا شهرزادی عاشق تو پری قصه هامی تنهایی معنی نداره تو مثل سایه باهامی
قصه گوی همیشه گی برای من که خسته ام بگو تا آروم بگیرم میدونی دل شکسته ام
با تو یه دنیا ارزو تو کوله بار خاطرم سخت برای نبودنت نمیشه از پیشت برم
نمیشه از پیشت برم...! من می سازم واسه تو قصری از سادگیا
از اینجا می برم تو رو به شهر دل دادگیا با بوسه اغاز میکنم زندگی دبارمو
به آسمونها نمیدم همین یه تک ستار مو می نشینم پایه حرفهات تا ته قصه باهاتم
بیا شهرزادی عاشق که منه خسته فداتم بیا شهرزادی عاشق تو پری قصه هامی
تنهایی معنی نداره تو مثل سایه باهامی
من می خونم واسه تو نگو رفتی نگو خستم بی تو تنها موندم اما دل به هیچ کسی نبستم
می نشینم پایه حرفهات تا ته قصه باهاتم بیا شهرزادی عاشق که منه خسته فداتم
بیا شهرزادی عاشق تو پری قصه هامی تنهایی معنی نداره تو مثل سایه باهامی
قصه گوی همیشه گی برای من که خسته ام بگو تا آروم بگیرم میدونی دل شکسته ام
با تو یه دنیا ارزو تو کوله بار خاطرم سخت برای نبودنت نمیشه از پیشت برم
نمیشه از پیشت برم...! من می سازم واسه تو قصری از سادگیا
از اینجا می برم تو رو به شهر دل دادگیا با بوسه اغاز میکنم زندگی دبارمو
به آسمونها نمیدم همین یه تک ستار مو می نشینم پایه حرفهات تا ته قصه باهاتم
بیا شهرزادی عاشق که منه خسته فداتم بیا شهرزادی عاشق تو پری قصه هامی
تنهایی معنی نداره تو مثل سایه باهامی
با دست بسته نمیشود کاری کرد...
حتما سراسر شب صدامان میکردی
اما عزیز دلم
زندگان
قادر نیستند که صدای تو را بشنوند
حتما سراسر شب
بر دریچه سنگینات کوفتی
و ما فقط صدای ریزش بارانی را میشنیدیم
که بر گل نامرئی میبارید
و بویی غریب
از گلهایی ناشناخته در شب میپیچید
با دست بسته نمیشود کاری کرد
شب چسبنده دست و دهانمان را فرو میبندد
و آنچه که میبینی رویاهای ماست
که مثل مهای برمیخیزد
بر سنگت فرو میریزد
با دست بسته نمیشود کاری کرد
اما هیچکس را توان بستن رویاهایمان نیست
رویاهایی که نیمهشبان قدم به خیابان میگذارند
در تلالوی پنهان خویش یکدیگر را میشناسند
از دیداری در سپیده فردا سخن میگویند.
شمس لنگرودی
اما عزیز دلم
زندگان
قادر نیستند که صدای تو را بشنوند
حتما سراسر شب
بر دریچه سنگینات کوفتی
و ما فقط صدای ریزش بارانی را میشنیدیم
که بر گل نامرئی میبارید
و بویی غریب
از گلهایی ناشناخته در شب میپیچید
با دست بسته نمیشود کاری کرد
شب چسبنده دست و دهانمان را فرو میبندد
و آنچه که میبینی رویاهای ماست
که مثل مهای برمیخیزد
بر سنگت فرو میریزد
با دست بسته نمیشود کاری کرد
اما هیچکس را توان بستن رویاهایمان نیست
رویاهایی که نیمهشبان قدم به خیابان میگذارند
در تلالوی پنهان خویش یکدیگر را میشناسند
از دیداری در سپیده فردا سخن میگویند.
شمس لنگرودی
کلمات کلیدی :
نظر